نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

دیدگاه های نظری در باب ادراک جهان خارج

نکات کلیدی

فطری نگری و تجربه گرایی:

یکی از پرسش های اساسی در بررسی ادراک آن است که منشأ توانایی های ادراکی انسان چیست. (فطری نگری)، یکی از دیدگاه های افراطی در این باب است که همه ی توانایی های ادراکی انسان را فطری می داند. دیدگاه دیگر (تجربه گرایی) آن است که تمام این توانایی ها بر اثر یادگیری حاصل می شوند؛ ولی در مقابل هم قرار دادن این دو به عنوان دیدگاه های متعارض، فایده ای ندارد؛ زیرا ما اطمینان داریم که ساختارهای عصبی - فیزیولوژیک را که پایه تعیین کننده بیشتر امور حسی هستند، به ارث می بریم؛ ولی به دنبال آن برای تفسیر رویدادها از تجارب گذشته، به طور گسترده استفاده می کنیم.

ادراک مستقیم:

دیدگاه تجربه گرا، معمولاً ادراک را بر اساس پردازش اطلاعات شرح می دهد. در مقابل، دیدگاه ادراک مستقیم بر آن است که حیوانات می توانند به طور مستقیم اطلاعات مهم را بدون نیاز به فرآیندهای واسطه ای به دست آورند. این نظر، دیدگاهی بحث انگیز است؛ هر چند برخی شواهد تجربی آن را تأیید می کند.

رویکرد محاسبه ای:

رویکرد محاسبه ای به ادراک، در پی آن است که ماهیت دقیق پردازش اطلاعات را که تحقق آن در تکالیف ادراکی کاملاً مشخص ضرورت دارد، تعیین کند.

فطری نگری (1) و تجربه گرایی

ما به کمک توانایی های ادراکی، احساسات خود نسبت به نمودهای جهان پیرامون را سازماندهی می کنیم و این توانایی ها را مسلم در نظر می گیریم؛ ولی ثابت شده است که ارائه ی تبیین های رضایت بخش درباره ی فرآیندهای آن، بسیار دشوار است. بسیاری از پژوهش ها در این زمینه بر حس بینایی متمرکز شده اند؛ زیرا محرک های بینایی را آسان تر می توان به دقت تعیین کرد و در آزمایشگاه پدید آورد؛ از این رو بسیاری از دیدگاه ها درباره ی ادراک، بر اساس بینایی ارائه شده اند؛ هر چند غالباً ثابت می شود که این دیدگاه ها در فهم شنوایی نیز مفید هستند.
یکی بحث های اولیه در دوران دگرگونی روان شناسی این است که آیا توانایی های ادراکی انسان ارثی هستند (دیدگاه فطری نگر) یا آموخته می شوند (دیدگاه تجربی نگر)؛ بحثی که در زمینه های دیگری غیر از ادراک نیز طرح شده است. ما درصدد نیستم که راجع به صحت و سقم این امور بحث کنیم؛ زیرا:
«به هیچ وجه برخورد ساده با این موضوع بزرگ و بسیار بحث انگیز، در خور پیچیدگی های آن نمی باشد. بر همین اساس، تقریباً همه پیشگامان، ورای عنوانی که پیدا کرده اند، در عمل هم فطری نگر و هم تجربی نگر بوده اند. تمام این افراد معتقد بودند که موجودات زنده چیزهایی را به طور مادرزادی برای مواجهه با محیط به همراه دارند؛ همه معتقد بوده اند که سازماندهی فضا و مکان بر اثر تجربه، ممکن است تغییر یا رشد کند». (2)
دیدگاه جدید در این زمینه آن است که ما بدون تردید ساختارهای عصب شناختی را که زیربنای توانایی های ادراکی را تشکیل می دهند، را به ارث می بریم. بعضی از این ساختارها نیز به میزان کمتر یا بیشتر بر اثر تجربه - به ویژه در اوایل زندگی - تحول پیدا می کنند. با این همه، یکی از عناصر بسیار اساسیِ توانایی ادراکی، به امور آموخته شده باز می گردد.
به هر حال، یکی از مکاتب فکری مربوط به سنت «فطری نگر» میراثی ماندگار در روان شناسی از خود به جا گذاشت. پیروان این مکتب، یعنی روان شناسان گشتالت (3) به طور ویژه علاقه مند بودند به این که چگونه سیستم بینایی به ادراک نظم می بخشد؛ به طوری که ما به راحتی می توانیم اشیا را از زمینه ها جدا کنیم. اصل بنیادی مدل گشتالت آن بود که «کُلّ»، بیشتر از حاصل جمع بخش های آن است». این مطلب، بیانگر آن است که ادراک را نمی توان به طور مؤثر با بررسی تک تک عناصر ادراکی و ایجاد کل به طور مصنوعی با ترکیب آن ها فهمید؛ چرا که ویژگی های «کل»، ماهیت هر یک از بخش ها را نیز تعیین می کند. روان شناسان این مکتب، سهم مهمی در مطالعه ی شکل بینایی داشتند.
به نظر تجربه گرایان،‌ یادگیری و حافظه نقش مکمل را در ادراک بر عهده دارند؛ و از این رو وجود فرآیندهایی که بین حس و ادراک هشیارانه وساطت می کنند، ضرورت دارد. این فرآیندها به تفکر استنباطی شباهت دارند؛ زیرا کمک می کنند به فراتر از شواهدِ حسی که غالباً ناقص و تحریف شده می باشند، قدم بگذاریم. این ها پیش بینی وقایع آینده را امکان پذیر می سازند؛ به طوری که برای مثال می توانیم یک توپ را بگیریم، و اطلاعات ذخیره شده در حافظه را به کار می گیرند و بدین وسیله از تجربه ی گذشته استفاده می کنند. واژه ی ساختارگرایی (4) گاهی برای بیان این عقیده به کار می رود که ادراک، فرآیند فعالی است که به کمک آن ادراک خود از جهان را با استفاده از تمام شواهد حسی و آنچه در حافظه ذخیره کرده ایم، می سازیم. رویکرد تجربی نگر، چندین دهه بر پژوهش های ادراک سیطره داشت، و اصطلاح پردازش اطلاعات (5) بیانگر شیوه ای بود که در آن فرآیندهای ادراکی، اغلب به صورت نسبتاً مجزا از محتوای خود مطالعه می شدند.

ادراک مستقیم

دیدگاه تجربی نگر ادراک را رویدادی غیر مستقیم می داند که در آن فرآیندهای شناختی را به صورت تفصیلی ارائه می کنند. در مقابل، دیدگاه بوم شناختی (در آغاز با کار جی. جی. گیبسون ارتباط داشت) بر این فرض مبتنی است که حیوانات یاد می گیرند؛ محیط را بر حسب معنایی که برایشان دارد، تجزیه و تحلیل کنند و بین این معانی (ویژگی های درونی اشیا) (6) مستقیماً بدون نیاز به وساطت فرآیندهای شناختی تمایز قائل می شوند.
گیبسون اطمینان داشت که نظریه ی ادراکی، باید با جهان واقعی ارتباط داشته باشد و معتقد بود (درست در مقابل رویکرد تجربی) که تجزیه و تحلیل مسائل ادراک بر حسب محرک ها و تصاویر شبکیه ای، مفید نیست. او در عوض، کار خود را با این فکر شروع کرد که جهانِ دیداری از سطوح درخشان ساخته شده و نوری که پس از انعکاس از این سطوح به چشمان ما می رسد، اطلاعاتی را درباره ی ماهیت و موقعیت آن ها حمل می کند. به عبارت دیگر، خودِ نور در این فرآیند سازمان می یابد. گیبسون این نور سازمان یافته را «آرایه ی بصری فراگیر» (7) نامید. ما وقتی در محیط حرکت می کنیم، جریان نوری که در مقابل شبکیه چشمان حرکت می کند، الگوهایی از نظم را در بردارد که از این ساختار به دست می آیند، و این الگوها را می توان مستقیماً شناسایی کرد، نه این که از برخی اشکال نامشخص پردازش اطلاعات ناشی می شوند.
احتمالاً یکی از مثال های گیبسون مطلب فوق را روشن می کند. وقتی که یک خلبان برای فرود آمدن هواپیما آماده می شود، نقطه ای را که هواپیما به سمت آن حرکت می کند، ‌ثابت به نظر می رسد؛ در حالی که تمام اشیای دیگر موجود در میدان دید، از آن دور می شود. اگر خلبان جهت را تغییر دهد، آن نقطه ی ثابت حرکت می کند و الگوی جریان نور تغییر می یابد. موقعی که هواپیما به زمین نزدیکتر می شود، سرعت جریان در بعضی بخش های محیط افزایش می یابد؛ بنابراین الگوی جریان نور اطلاعات مشروح درباره ی سرعت، جهت هواپیما و فاصله ی آن از زمین را در بردارد که در نتیجه به عقیده ی گیبسون به طور مستقیم قابل درک می باشد و حاصل محاسبات واسطه ای نیست.

رویکرد بوم شناختی

رویکرد بوم شناختی (8)، عمدتاً به رابطه ی بین ادراک و عملکرد می پردازد، و حرکت، جزء مکمل این رابطه به شمار می آید. ما وقتی حرکت می کنیم، بعضی ویژگی های «آرایه بصری فراگیر» ثابت باقی می ماند و اطلاعات مهمی درباره ساختار محیط فراهم می کنند. گیبسون این خصوصیات را ویژگی های «تغییر ناپذیر» (9) نامید و بر آن بود که دستگاه های حسی حیوانات به گونه ای تکامل یافته اند که خصوصیات معنادار را ردیابی می کنند. ویژگی های «تغییر ناپذیر» ممکن است روابط کاملاً پیچیده ای باشند؛ ولی به عقیده ی گیبسون، ادراک آن ها مستلزم هیچ نوع محاسبه یا مقایسه ی درون دادهای ما با خاطرات ذخیره شده ی قبلی نمی باشد؛ بلکه حیوان صرفاً به «تغییرناپذیرها» عکس العمل نشان می دهد. به عبارت دیگر، حیوان آن ها را مستقیماً انتخاب می کند.
دیدگاه گیبسون با بیشتر نظریه های ادراکیِ دیگر، بسیار تفاوت دارد و عده ی زیادی آن را خیلی بحث انگیز یا به وضوح نادرست دانسته اند. تأکید این نظریه بر ارتباط بین پردازش بینایی و عملکرد، ارزشمند است؛ ولی تمایز بین این نوع ادراک و فرآیندهایی که منجر به فهم جهان بینایی می شوند را که تا اندازه ای به بازنمایی در حافظه تکیه دارد، انکار می کند.

رویکرد محاسبه ای (10) (رایانه ای)

رویکرد محاسبه ای تجزیه و تحلیل ادراک را با مجموعه ای پرسش درباره ی نوع پردازش اطلاعاتی آغاز می کند که یک دستگاه ادراکی باید برای دستیابی به وظایفی نظیر افتراق ادراکی و عمل هدایت شده بینایی اجرا کند. همچنین مسائل ادراک همان طور که رایانه این گونه اطلاعات را پردازش می کند، بررسی می شوند. این امر مستلزم آن است که اطلاعات و فرآیندهای محاسبه ای، از ویژگی نظم، دقت و عدم ابهام برخوردار باشند.
دیوید مار، مؤثرترین رویکرد محاسبه ای به بینایی را ارائه کرد. او عقیده داشت برای وصف فرآیند ادراکی، باید آن را در سه سطح مورد بررسی قرار داد: نظریه ی محاسبه ای، نمودها و الگورتیم ها (11)، و اجزای سخت افزار. در سطح نظریه ی محاسبه ای، صورت رسمی مسأله را در پیش رو داریم؛ یعنی دقیقاً چه چیزی باید تشخیص داده شود، اطلاعاتی که در تصویر شبکیه ای وجود دارد، و اطلاعاتی که برای به دست آوردن راه حل صحیح، ضرورت دارد. در سطح دوم، باید راه هایی را که اطلاعات در سیستم ارائه می شوند و انواع محاسبات لازم برای به دست آوردن راه حل ها را تعیین کنیم. و سرانجام، در سطح سوم باید مشخصات ابزاری را که راه حل را اجرا می کند، بررسی کنیم. معمولاً این دستگاه یک رایانه خواهد بود؛ ولی پژوهش در مورد شیوه هایی که مغز به کمک آن ها می تواند کارهای مشابه را انجام دهد، به طور فزاینده مثمر می باشد.

پی نوشت ها :

1. nativism.
2. به نقل از بورینگ، ای. جی. (1942) احساس و ادراک در تاریخچه ی روان شناسی تجربی. آپلتون - سنتوری - کرافتس، نیویورک، ص 233.
3. Gestalt.
4. constractivism.
5. information processing.
6. affordances.
7. acbient optic array.
8. ecological.
9. invariants.
10. computational.
11. qlgorithms.

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول